معنی نوعی فروش کالا

حل جدول

نوعی فروش کالا

عمده‌فروشی


نوعی فروش

مزایده ، حراج، مناقصه،‌ نقدی


نوعی بسته‌بندی کالا

وکیوم


ضمانت کالا

گارانتی؛ تعهد سازنده یا فروشنده کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص


کالا

اروس

فارسی به عربی

میدان فروش کالا

سوق


کالا

بضاعه، سلعه، قطعه، ماده، مرور، مقاله

فارسی به آلمانی

لغت نامه دهخدا

کالا

کالا. (اِ) کالای. رخت و رخوت. (برهان). اسباب. (برهان) (غیاث). اسباب خانه. اثاث البیت. (غیاث) (مهذب الاسماء). دربای است خانه و مردم. مَحاش. (منتهی الارب). سامان و اثاثه. اثاث. (دستوراللغه). سِلعه. (منتهی الارب). اَخریان. (برهان). کالای خانه: بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. و اندیشه ٔ خوازها و کالای خویش میدارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). و بیشتر طمع آن کالا و نعمت را که با وی بود چون بدو نزدیک شدند خواست که پسر خویش را بکشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 441).
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
عنصری.
چوعلم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سنائی.
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه رابالا همی جست.
نظامی.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت.
مولوی.
چون شعیب بدید که همه هلاک شدند غمگین شد و میگریست ندا آمد که کالای خویش را بسوزانید. (قصص الانبیاء 0ص 129). و اهل بیت و کسانی که بدوگرویده بودند کالاهای خویش را و چهارپایان خود را فراپیش گرفتند و بیرون رفتند. (قصص الانبیاء ص 129).
کسی را پاسبان باشد که در خوان [کذا] باشدش کالا.
فخرالدین مطرزی.
اگر خواهی که یابی قدر والا
مکن همسایگان را منع کالا.
استاد لطیفی.
صبا در صبحدم خیزد رباید برگ لعل گل
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سلمان ساوجی.
عَرض. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل) (نصاب). ضیاع. مال التجاره. بضاعت. متاع. (برهان) (غیاث) (دستورالاخوان) (منتهی الارب). قماش. (فرهنگ اسدی) (تفلیسی):
سواران جنگی همی تاختند
بکالا گرفتن نپرداختند.
فردوسی.
بازرگانان فرارسیدند تکبیر کردند کفجان چون چنان دیدند همه بهزیمت رفته و ستوران و کالاها همچنان بگذاشتند. (تاریخ سیستان). و بسیاری گوسفند و اسب و کالای از آن وی ببرند. (تاریخ سیستان). از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه میداد و نیز کالای وی میخرید به ارزانتر بها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
در این بازارگاه پر ز طرار
همه کس دزد دان کالا نگه دار.
ناصرخسرو.
آنکه او غرق شود کی غم کالا دارد.
ظهیر فاریابی.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون خسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته.
خاقانی.
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا.
خاقانی.
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ.
نظامی.
میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.
نظامی.
ای که درین کشتی غم جای تست
خون تو در گردن کالای تست.
نظامی.
مشتری گر نعل اسبت ماه نو خواند مرنج
نیست کالا را ز طعن مشتری چندان زیان.
سلمان ساوجی.
چو کالا را بود جوینده بسیار
فزون گردد بدان میل خریدار.
نظامی.
راضی نمیشود بدل و دیده عشق او
این دزد در تفحص کالای دیگر است.
امیرخسرو.
کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد
با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند.
قاآنی.
- امثال:
کالا به دزد سپردن، نظیر دنبه به گرگ (یا) به گربه سپردن. (امثال و حکم دهخدا). تمثل: یعنی که به دزد میسپارم کالا.
کالای بد بریش خاوند. (امثال و حکم)، یعنی متاعی که در خریدن آن مضایقه کنند بواسطه ٔ بودن او در آن وقت بایع را میرسد که این حرف بگوید یعنی اگر بد است پیش شماست نه پیش ما. کالای بد به ریش صاحبش. (امثال و حکم دهخدا).
کالای کسان و جنگ موشان. (آنندراج).
|| پارچه ٔ ابریشمی. (ناظم الاطباء). || آلت، مهره های شطرنج. (فرهنگ رشیدی). بر مهره های شطرنج اطلاق کنند: چون التزام کرده است که جمله کالای شطرنج در دو بیت بیاورد لاجرم چندین رخ بر هم افتاده است. (المعجم چ تهران ص 318).
چو کالا بر فراز عرصه چیدی
عنان تا آخر بازی بریدی.
محمد عصار.
|| به لغت زند و پازند بانگ و فریاد و فغان را گویند. (برهان). به معنی بانگ فریاد و فغان. (از فرهنگ رشیدی). || لبن. (فهرست مخزن الادویه).


فروش

فروش. [ف ُ] (اِمص) فروختن. (آنندراج). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم) فروشنده. (آنندراج). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.
ترکیب ها:
آجیل فروش. آلوفروش. امانت فروش. ارزن فروش. باده فروش. بارفروش. بلورفروش. پیاله فروش. جاروب فروش. جوراب فروش. جوفروش. چرم فروش. خرده فروش. خواربار فروش. دستفروش. دوغ فروش. روزنامه فروش. سبزی فروش. سقطفروش. شیرفروش. شیرینی فروش. صابون فروش. فرش فروش. کاه فروش. گران فروش. گل فروش. مال فروش. میوه فروش. و.... این ترکیبات جداگانه در ذیل لغات ترکیب شونده با کلمه ٔ فروش و یا بصورت مستقل (مدخل) در لغت نامه آمده است. برای توضیح و شواهد آنها به ذیل هر یک از این مدخل ها رجوع شود.
|| نیز به معنی تظاهرکننده و نماینده است و در این معنی هم بصورت مزید مؤخر استعمال شود مانند این ترکیب ها:
- پارسایی فروش، آنکه اظهار پارسایی کند و به تظاهر خود را پرهیزگار نماید:
پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش.
سعدی.
- چربش فروش، چرب زبان. پرگوی. فریبنده:
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| ازدست دهنده و آنکه چیزی گرانبها را به رایگان از کف دهد. در این معنی نیز بصورت مزید مؤخر آید، چون ترکیب های زیر:
- خودفروش، کسی که از خود سخن به گزاف گوید و خود را ستاید. خودبین. خودستای:
در میان صومعه، سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
- || در تداول امروز، بی شخصیت. آنکه خود و آبروی خود راآسان از کف دهد.
- دین فروش، آنکه به دین پشت پا زند. که دین به دنیا فروشد. که حکم شرع را خوار شمارد بخاطر مال دنیا:
که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش
سیهکار دنیاخر و دین فروش.
سعدی.

گویش مازندرانی

فروش

فروش عمل فروختن


کالا

کلاه

فرهنگ معین

فروش

فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال. [خوانش: (فُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

کالا

(اقتصاد) متاع، مال‌التجاره،
[قدیمی] مال،
[قدیمی] مجموع مهره‌های شطرنج،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کالا

اروس، تنخواه، جنس، قماش، مال، مال‌التجاره، متاع، فرآورده، محصول، اسباب

معادل ابجد

نوعی فروش کالا

774

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری